ای پسر مادر خود را مازار


بیش از او هیچ کرا دوست مدار

تو چه دانی که چها در دل اوست


او ترا تا به کجا دارد دوست

نیست از « عشق » فزون تر مهری


آن که بسته است به موی و چهری

عشق از وصل بکاهد باری


کم شود از غمی و آزاری

لیکن آن مهر که مادر دارد


سایه کی از سر ما بردارد؟

مهر مادر چو بود بنیادی


نشود کم ز عزا یا شادی

کور وکرکردی و بیمار و پریش


پیر و فرتوت و فقیر و درویش

مام را با تو همان مهر بجاست


نیست این مهر، که این مهر خداست

گر نبودی دل مادر به جهان


آدمیت شدی از چشم نهان

معنی عشق درآب و گل اوست


عشق اگر شکل پذیرد دل اوست

هست فردوس برین چهرهٔ مام


چهرهٔ مام بهشتی است تمام

واب کوثرکه روان افزاید


زان دو پستان مبارک زاید

شاخ طوبیست قد و بالایش


خیز و سر نه به مبارک پایش

از توگر مادر تو نیست رضا


دان که راضی نبود از تو خدا

وای اگر خندهٔ گستاخ کنی !


آخ اگر بر رخ او آخ کنی !

بسته مادر دل دروای به تو


گر کنی وای برو، وای به تو!

دل او جوی گرت عقل و ذکاست


کان کلید همه خوشبختی هاست